یکشنبه , ۱۵ مهر ۱۴۰۳
خانه / متفرقه / ایرانیان در خارج از ایران کجایند؟

ایرانیان در خارج از ایران کجایند؟

چند صباحی است در جمع دوستان بیشتر حاضر شده و از نظرات و دیدگاه های آنان به عنوان فردی که پا را فراتر از مرزهای ایران گذاشته مطلع می شوم… در کشور ما به سبب بعد دینی و مذهبی که در بین بیشتر مردم وجود دارد، طبعاً سفرهای زیارتی جایگاهی ویژه دارند. از سفرهای زیارتی داخلی که بگذریم، سفرهای زیارتی خارجی که شامل سفر به سوریه، مکه و مدینه و چند سالی است عتبات عالیات، مقاصد زیارتی هستند که زایرین عزیز را پذیرا می باشند. از این بین، سفر به کشور سوریه بعلت کیفیت مطلوب در قیاس با هزینه آن و مهمتر از همه نوع سفر زمینی که از کشور ترکیه نیز میگذرد بر اهمیت سفرهای خارجی ایرانیان می افزاید. امروز از شهرهای بزرگ گرفته تا روستاهای کوچک شاید نتوان کوچه و محله ای پیدا کرد که بالاخره چند نفری از آن جا سفر خارج از کشور ولو زیارتی نرفته باشند و در رسم ما ایرانیان، پس از بازگشت از سفر زیارتی همسایگان و بستگان و فامیل به دیدار زایر رفته تا زیارت قبولی گفته باشند و چیزهایی بشنوند… شنیده های معنوی و اجتماعی… اما به راستی امروز، سفرهای خارجی زیارتی چقدر با دنیای سفر غیر زیارتی فاصله دارند… آیا فاصله ای هست ؟ …
به عقیده من در جواب این پرسش باید گفت، بله: فاصله ای هست… اما این فاصله به تمام مربوط به نوع زیارتی یا غیر زیارتی نیست… و بیشتر مربوط به محل کشور، نوع رفتار و آداب و فرهنگ کشور و نیز همسایگان و درجه پیشرفت کشور دارد… امروز که جنوب شرق آسیا را با جنوب غرب آسیا که کشورمان در آن جا قرار گرفته، و نیز با کشوری مثل عربستان مقایسه می کنم تفاوتهای بسیاری را شاهد هستم… امروز وقتی به مالزی به دقت نگاه می کنم، به زندگی در ایرانم افتخار می کنم که در ایران به واقع مشکلی در زندگی اجتماعی نداشتم و در هر کجا که از من می پرسند چرا از ایران خارج شدی؟ با افتخار می گویم فقط و فقط برای ادامه تحصیل که در ایران شرایط به واقع برای من فراهم نبود… ما که در ایران در زندگی اجتماعی همواره بر روی یک خط راست حرکت می کردیم، با هیچ تناقض آزادی اجتماعی روبرو نشدیم… ما که در ایران از دینمان و اعتقاداتمان ابزار حرکتی نساختیم، آن ها را راهنمای مسیر حرکتی خود قرار دادیم و آنچه نیاز بود برداشتیم. نه آنچنان به سمت فلسفه و منطق پیش رفتیم که از ازندگی در این دنیا جا بمانیم و نه آنچنان از آن دور شدیم که از آخرتمان بهراسیم…
خدای بزرگ را “تو، خدای بزرگ” خطاب کردیم و به نفس عمل پایبند بودیم… و امروز برای هجرت کردن آمدیم… هجرت برای شناخت عالم هستی، زمینی و زمانی… شناخت بندگان خدا که گاهی در افلاک هستند و گاهی مفلوکند و در هردو گروه عده ای به یاد خدا و عده ای هیچ…
اینجا با ایرانیان زیادی در ارتباط هستم… (شاید بد، شاید خوب) … ایرانی تا وقتی مدعی نشده که وطنش ایران نیست، ایرانی است… وطن، یعنی هویت، اصل، ریشه…
چیزی که امروز ناراحتم می کند ایرانیانی هستند که به واقع ایران را سیاه و غیر ایران را سفید می بینند… امروز از آنان متنفرم… متنفر به خاطر اینکه در ایران نمی خواستند عینکهای تیره شان را از چشم در بیاورند و زیبایی هایش را ببینند، اما تا پرواز از مرزهای کشور عزیزم ایران عبور می کند، عینک سیاهی را برداشته و می گویند، خارج از ایران چه زیباست… اینان را از زندگی ام ، حذف می کنم و هرگز چشم دیدنشان را ندارم…
عده ای هستند که ذهنم را پریشان می کنند… اینان در هر گوشه و کناری نام خود را نماینده ایران و ایرانیان می گذارند و خود را مرجع ایرانی می دانند… اینان ایرانیانی هستند که در ایران زندگی کردند، اما هرگز نفهمیدند کجایند و به کجا می روند… اینان در ایران و خارج از ایران، با افتخار از پادشاهان ایرانی سخن می گویند و تاریخ ایران را به اسم و نام، به صد، از بهر هستند، اما نمی دانند که “که بود و چه کرد”…
“امروز با افتخار اعلام می کنیم، که سازمان یا گروه ما یک گروه ایرانی است، سیاسی نیست و مذهبی نیست… یک سازمان ایرانی است برای نمایش فرهنگ ایرانی به خارجی ها” بارها و بارها جملاتی با این معنا و مفهوم را شنیده ام… اما نمی دانم اینان چه گروهی هستند… اینان خام اند… فقط یک لغت به اسم فرهنگ شنیده اند… فقط یک لغت به اسم ایران شنیده اند… و فقط یه لغت به اسم سازمان و یا گروه… اما خود را نماینده ایرانیان می دانند… اینان نمی دانند، ایران کشوری است پهناور، فرهنگی که از آن یاد می کنید زاده امپراتوری ایران است… زاده پرشیا است… اساس گردهم آیی آریایی ها سیاسی بوده و تقسیم شان نیز سیاسی… تشکیل امپراتوری ایران به همراه سیاست بوده و تشکیل کشور ایران با برنامه… رشد فرهنگ و هنر ایران (که امروز نمی دانند به چه چیزی افتخار می کنند) زاده سیاست است… هنوز نمی دانند فرهنگ بی سیاست بدتر است از سیاست بی فرهنگ… هنوز نمی دانند که ایرانی از هزاران سال قبل، به مذهبی بودنش افتخار می کند… هنوز نمی دانند که ایرانیان از قدیمی ترین یکتا پرستان دنیایند و کتیبه های هخامنشیان این را تاکید می کنند…
به کجا چنین شتابان… هنوز نمی دانند که اگر ایرانی امروز به مسلمانی خود افتخار می کند، دست پرورده سه سال و سی سال و صد سال نیست… فرهنگ و ادبی که از آن نام می برند، هفتصد سال پیش حافظی داشت که مسلمان بود و حافظ قرآن… تو ای که امروز وقتی سخن از فرهنگ و ادب می آید به حافظ شیرازی ات افتخار می کنی و سریع تفال میزنی، می دانی فالت تفال به چیست؟ … چطور سردمدار فرهنگ می شوید وقتی نمی دانید سیاست چیست، مذهب چیست… بیش از یک هزار سال است که ایرانی مسلمان است… نکند حساب و کتاب هم نمی دانید… چه مضحک است و چه مسخره است که وقتی صحبت از اسلام در اینجا می شود می گویند، اسلام این است که در مالزی است نه آنکه در ایران به ما دادند… کوته فکری تو و تقلید اینان، هر دو به یک سمت می رود و آن هم جهل است… اگر بخواهند هم نمی توانند یک هزار سال اسلام ایرانی را که به حق اسلام ناب و اصیل است (اگر خودت درک کنی، نه برایت درک کنند) به اسلام کمتر از صد سال کم رنگ کنند… و وای بر ایرانی… وای بر ایرانی که تایپوسان را کارناوال عاشورا شبیه می کند و وای بر ایرانی که اسلام را از ایران حذف می پندارد…

در پستهای بعدی، بیشتر با شما خواهیم بود…

همچنین بررسی کنید

مرکز آپلود عکس ویو

اینجا یک مرکز آپلود عکس هست. اگر وبلاگ دارید ولی فضایی برای آپلود عکس های …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.