چند سال پیش -حدود 10 سال شاید هم بیشتر- وقتی به شمال رفته بودیم عصر یک روز تابستانی، در حالیکه هوا کم و بیش ابری بود و نسیم ملایمی می وزید تصمیم گرفتیم به کنار آب رفته و اگر فرصتی فراهم شد در دریا شنا کنیم.
عظمت و آرامش دریا انسان رو مجذوب خودش میکنه و ما هم کم کم به سمت آب حرکت کردیم. زمان زیادی نگذشته بود که ما سه نفر خودمون رو در میانه آب دیدیم. و بابا و مامان در کنار ساحل به تماشای ما و یا خط افق نشسته بودند. خوشبختانه هر چهار نفر شنا بلد هستیم و حمید و بابا استقامت بیشتری دارند و کرال را خوب بلد هستند. البته مثل همیشه یک تیوب بزرگ باد شده هم همراه داشتیم تا بازی کنیم. مکر دریا در این هست که متوجه نمی شوی چقدر از ساحل فاصله گرفتی و تا وقتی زیر پاها شن های نرم و روان رو احساس می کنی محکم و استوار ایستاده ای… حمید چون قامت بلندتری داشت کمی جلوتر از ما بود و من و حسام کمی عقب تر…
شاید به دقیقه نکشید که شدت باد افزایش یافت و موجها آب بیشتری به ساحل می بردند… “جریان شکافنده” اصطلاحی است برای این موضوع… آب به سمت ساحل حرکت می کند اما با یک کشش بسیار قوی به سمت دریا باز می گردد… شن ها را از زیر پا می گذراند و با سرعتی باور نکردنی زیر پا را خالی می کند… احساس کردم بابا از جا برخواست سریع نگاهی به حمید انداختم که با دست اشاره می کرد… بابا سراسیمه و با تیوب در دست وارد آب شد، مامان متوجه شد که احتمالا خطری هست… تا به خودم جنبیدم احساس کردم زیر پایم خالی است و خستگی آب، نای شنا کردن رو گرفته بود… تا اون موقع به اتکای شن های کف ایستاده بودیم، اما همان جا بود که فهمیدم محل اتکا ایمن نیست و این شنهای روان رفته اند… سریع خودم رو به حسام رسوندم… فریادم بلند شده بود، بابا گفت هرجور میتونی حسام رو ببر ساحل تا من به حمید برسم… حمید همچنان در تلاش برای ایستادن بود… حسام رو هول دادم و بهش گفتم روی موج ها بخوابه تا با موجهای بعدی کمی جلوتر بریم تا شاید دوباره زیر پا شن ها رو حس کنیم… ترس تمام وجودم رو گرفته بود… مامان مضطرب ایستاده بود، شاید شوکه شده بود و تلاش ما رو می دید… بعد از یکی دو موج احساس کردم نوک انگشتانم به شن ها خورد با تمام توان سعی کردم حسام و خودم رو به سمت جلو پرت کنم… اگر یک موج سنگین می اومد شاید دیگه نمی شد تو برگشت موج ایستاد… هرطور بود خودمون رو به ساحل رسوندیم و فقط برگشتم ببینم بابا و حمید کجا هستند… بابا تیوب رو برای حمید پرتاب کرد و حمید خودش رو به تیوب رسوند و بابا هم خودش رو به تیوب رسوند… اما فاصله اشون خیلی زیاد بود و باید توان زیادی برای بازگشت می گذاشتند… در نهایت هر دو به سلامت بازگشتند…
از اون تاریخ به بعد شنا در دریا رو ممنوع کردم نه از ترس توان خودم که از ترس نامردی دریا…
شاید بیشترین غرق شده ها در دریا، شناگرهای ماهری باشند که فکر می کنند می توانند حریف دنیای واقعی شوند…
زندگی یک دریاست…
روزی در حالی که استاد شنا کردن هستی، چنان مجذوب بیکران ها و زیبایی ها و جذابیت های رنگارنگش می شوی که متوجه نمی شوی زیر پایت شنهای روان هست که با یک کنش خالی می شوند… وقتی به ساحل زندگی ات نگاه می کنی آدمهایی رو می بینی که بخاطر شناگریت تشویقت می کنند و برایت دست و سوت می زنند و هورا می کشند و عده ای هم می بینند که فاصله ات با ساحل امن بسیار زیاد است و نگرانت هستند و فریادشان بلند، که اگر خاموش باشند در حقت خیانت کرده اند، اما تو غافل از آن هستی که دریای زندگی هم نامرد است… مهم نیست اشتباه تو باشد یا دیگری، مهم این است که بر روی شن های روان ایستاده ای… وقتی در حال پیشروی هستی آدمهای زیادی بنا بر تجربه شان به تو متذکر می شوند که از اینجا جلوتر نرو… این کار رو نکن و این تو هستی که مغرور به فن ات هستی… اما نمی دانی که همه چیز فن نیست… همه چیز در یک چشم به هم زدن شناگر قهار روزگار را در خود فرو میبرد… شاید کسی در دوردست متوجه بشود و تلاش کند اما همیشه تلاش ها موفقیت آمیز نیستند… خداوند ارحم الراحمین است، اما اشرف مخلوقات را آزاد آفرید تا خودش تفکر و تعقل کند و بنگرد…
این است کلام الهی که عربی می خوانیم و معنایش را نمی دانیم، بخوان:
چنین نیست که شما میپندارید، به یقین انسان طغیان میکند، از اینکه خود را بینیاز ببیند (سوره علق – آیات ۶ و ۷)
امّا انسان هنگامی که پروردگارش او را برای آزمایش، اکرام میکند و نعمت میبخشد، مغرور میشود و میگوید: «پروردگارم مرا گرامی داشته است!» (سوره فجر – آیه ۱۵)
برای انسان بهرهای جز سعی و کوشش او نیست (سوره نجم – آیه ۳۹)
چنین نیست که او میپندارد؛ او هنوز آنچه را خدا فرمان داده، اطاعت نکرده است، انسان باید به غذای خویش و آفرینش آن بنگرد (سوره عبس – آیات ۲۳ و ۲۴)
مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند که برای آنها پاداشی تمامنشدنی است (سوره طین – آیه ۶)
ما انسان را آفریدیم و وسوسههای نفس او را میدانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم (سوره ق – آیه ۱۶)
انسان هیچ سخنی را بر زبان نمیآورد مگر اینکه همان دم، فرشتهای مراقب و آماده برای انجام مأموریت و ضبط آن است (سوره ق – آیه ۱۸)
مسلّماً پروردگار تو نسبت به مردم، رحمت دارد؛ ولی بیشترشان شکرگزار نیستند (سوره نمل – آیه ۷۳)
آیا در زمین سیر نمی کنند ، پس نظر کنند که خداوند چگونه آفرینش را شروع نمود – ( عنکبوت آیه 20)
بگو: در زمین سیر کنید تا بنگرید عاقبت کار بدکاران به کجا کشید ( نمل آیه 69 )
کاش می شد شاهد پیشروی بدون تعقل و نابخردانه دوستان بود و سکوت کرد و خندید و کف زد و هورا کشید…
برای یک انسان، مهم نیست که نابینا فحشش دهد و یا با عصایش او را مورد هجوم قرار دهد، مهم اینست که: ” چو می بیند که نابینا و چاه است، اگر خاموش بنشیند گناه است ” …