سومين ماه رمضون غربت هم رسيد… كم كم دارم به پايان دهه سوم زندگيم هم نزديك ميشم… رمضاني كه با هفته هاي پاياني ترم تحصيلي تلاقي يافته و پروژه هاي درسي و امتحانات ميان ترم باعث شدند اصلا متوجه گذر زمان نشده و سحرهاي رمضان به سرعت افطار شوند… در كنار اين مزيت عيب آن است كه امسال فرصت كمتري است براي مطالعه غير درسي در اين ماه… چه مي شود، تقدير است…
رمضان در غربت دلگير است و در ايرانمان با صفا… مثل نوروز… دعاي سحر، ربناي شجريان و اذان موذن زاده درست است كه مهمانان الكترونيكي ما هستند، اما شنيدن اين صداها چيزي از آن دلگيري كم نمي كند… امسال سال سوم خواهد بود كه در مهماني افطاري مامان نخواهيم بود… خدا كند مفعول ” از دل برود، هر آنكه از ديده برفت ” نشده باشيم و به يادمان باشند… البته كه تا وقتي آش رشته در سر هر سفره افطار باشد ياد من هم خواهد بود 🙂
روزگاز غريبي است نازنين
التماس دعا
emsal mehmoni nadarim azizam khialet rahat . etefaghan emroz ash khordim vali jato khali nakardim :d chon dige ja nabod
نوش جان
ما هر شب آش داريم 🙂 جاتون هم خيلي خاليه… چون جا زياده…