جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

ضيافت

نشسته بوديم.

يكي مي گفت: تو اين مدت كه سرم خلوت تر بود 3-4 تا پروژه انجام دادم و خوب پول درآوردم.

من خيلي خوشحال شدم و گفتم آفرين.

يكي ديگه ميگفت، من تو اين مدت درس هاي ترم بعد رو خوندم تا معدلم رو ببرم بالا و اين ترم حتمن 4 بشم.

من خيلي خوشحال شدم و گفتم آفرين.

اون يكي گفت، با يك استاد دارم رو يك پروژه تحقيقاتي كار مي كنم.

من خيلي خوشحال شدم و گفتم آفرين.

آخرين نفر گفت، من تو اين مدت زبان انگليسي رو خوب خوندم تا مكالمه ام روان بشه.

من خيلي خوشحال شدم و گفتم آفرين.

نوبت به من رسيد، گفتم، تو اين مدت روزي 10 تا پسته خوردم، به 50 نفر اس ام اس زدم، اخبار رو زير و رو كردم و در كنارش، ضيافت افلاطون خوندم و گوش به درس هاي حافظ شناسي و تفسير سوره واقعه سپردم.

صحبت ها ادامه پيدا كرد…

همچنین بررسی کنید

یادآر

ده سال پیش همچین روزی٬ ۲۴ مهر ماه ۱۳۸۷ ٬ ساعت پنج و ده دقیقه …

۳ نظرها

  1. باباشبنم

    منم خیلی خیلی خوشحال شدم وبهت افرین میگم

  2. منم ميگم جوجه رو آخر پاييز … بله اون موقع منم خوشحال ميشم ميگم آفرين

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.