همه داستان از یکسال و نیم پیش شروع شد… پنج روز پیش 12 آبان دومین سالگرد ازدواجمان رو جشن گرفتیم… پس همه چیز 6 ماه پس از ازدواج آغاز شد… البته این دو موضوع هیچ ربطی به یکدیگر ندارند… فقط یک محاسبه ساده ریاضی بود
بعد از انتخاب های متعدد و دانشگاه های مختلف، از 2 دانشگاه در مالزی برای من نامه پذیرش اومد. یکی در کوالالامپور و یکی در ملاکا… البته انتخاب من از دانشگاه مالتی مدیا واحد سایبرجایا بوده که چون برام پیش نیاز در نظر گرفتن و پیش نیاز ها فقط در واحد ملاکا برگزار میشه پس ما رو به جنگل ملاکا دعوت نمودند… در پستهای بعدی از ملاکا بیشتر خواهم گفت…
همه مطالب این سایت از روز پرواز شروع خواهد شد و اتفاقات قبلی کاملاً شخصی است… پس لطفاً سوال نفرمایید… حتی شما دوست عزیز
4 شنبه – 24 مهر 1387 – تهران – فرودگاه امام خمینی (ره)
پرواز شماره 1:
ساعت پرواز 17:10 – مقصد ابوظبی – شرکت هواپیمایی الاتحاد – نوع هواپیما: ایرباس A320 – مدت زمان پرواز: 2:45 – ساعت ورود به ابوظبی: 19:45 به وقت محلی – اختلاف ساعت با تهران (30+) – اختلاف ساعت با ساعت جهانی (4+)
پرواز شماره 2:
ساعت پرواز: 2:45 به وقت ابوظبی – مقصد کوالالامپور – شرکت هواپیمایی الاتحاد – نوع هواپیما: بوئینگ 77A مدل: 2006 – مدت زمان پرواز: 7:10 – ساعت ورود به کوالالامپور: 13:55 روز پنج شنبه به وقت محلی – اختلاف ساعت با تهران (4:30+) – اختلاف ساعت با ابوظبی (4+)
اختلاف ساعت با ساعت جهانی (8+)
مجموع باری که اجازه داشتیم با خودمون حمل کنیم به ازای هر نفر 1 بسته 20 کیلویی بود و چون ما 2 نفر بودیم پس بیشتر از 40 کیلو مجاز نبود. نکته مهم دیگر اینکه هر نفر هم میتونست 20 کیلو اضافه بار با خودش داشته باشه که البته هر کیلو اضافه بار 11.800 تومان هزینه داشت.
ما که روزهای قبل با انواع ترازو و پارسنگ 1 عدد چمدان و 1 عدد ساک مسافرتی رو دقیق وزن کرده بودیم که مبادا اضافه بار داشته باشیم. البته از آنجا که همراه داشتن کوله پشتی در هواپیما آزاد است و معمولاً به وزنش توجهی نمی کنند، 2 عدد کوله پشتی، هم وزن چمدانها هم با خود به هواپیما بردیم… باتوجه به این نکته که شاید در فرودگاه بتونیم کمی بار بیشتر با خودمون بصورت رایگان ببریم تعداد 2 عدد ساک مسافرتی نه چندان کوچک رو نیز با خودمون به فرودگاه بردیم تا بتونیم از ساکها وسایل رو جابجا کنیم… به همراه یکی از دوستان باجناق عزیز که کارمند فرودگاه بود به کانتر الاتحاد رفتیم و چمدان و ساک را برروی باسکول قرار دادیم… البته یکی از ساکهای اضافی رو نیز با خودمون بردیم که مبادا یکوقت بتونیم کاری انجام بدیم و انجام ندهیم… چمدان وزنی در حدود 19 کیلو داشت و ساک اول حدود 24 کیلو!!! که با همین 2 تا 3 کیلو اضافه بار محرز شد. کارمند الاتحاد گفت ساک سوم رو هم روی باسکول قرار دهید که وقتی گذاشتیم حدود 32 کیلو بود… یعنی مجموعش شد حدود 35 کیلو اضافه بار…
از آنجایی که چانی زنی در همه جا رایج است، و همه انسانها روزی به هم نیاز پیدا می کنند و دلایل خاص فیزیکی و ریاضیاتی که مجال گفتن نیست مسئول کانتر بدون دریافت هیچ مبلغ اضافه باری هر 3 بسته ما رو تایید و برای بارگیری ارسال کرد… از آنجایی که ما فکرش رو هم نمی کردیم، بعد تاسف خوردیم که چرا ساک چهارم رو هم با خودمون به کانتر نبردیم که به پیشنهاد دوستان تصمیم گرفتیم بهمراه ساک چهارم مجدداً به کانتر مراجعه نماییم شاید فرجی شد… البته ما فکر می کردیم ساک چهارم سبکتر باشد پس با خیال راحت به یکی دیگر از دوستان مراجعه و قضیه رو مطرح کردیم و دوست خوبمون نیز مطابق قانون قبلی (عمل و عکس العمل از جانب دوستان) به همراه ما به کانتر الاتحاد آمد و مدیر محترم فرمود که ساک ما رو زحمت بکشند و بارگیری نمایند و تخفیفات لازم را تا حد ممکن اعمال نمایند… ساک رو برروی باسکول گذاشتیم و همگان چشممان به رقم 31 کیلوگرم روشن شد… مدیر محترم فرمودند که با اعمال تخفیفات لازم شما 15 کیلو زحمت بکشید هزینه بپردازید که با صحبتهای بیشتر توافق بر 10 کیلو گرم شد… پس ما 118 هزارتومان بعنوان اضافه بار پرداخت نمودیم… مجموع بار ارسالی: 4 بسته، 106 کیلوگرم البته وزن کوله من، در حدود 18 کیلوگرم و برای همسرم حدود 10 کیلوگرم بود… البته از حداکثر فضای داخل و خارج کوله استفاده نموده بودیم.
در کنار همه این ساکها یک کیف دستی کوچک به وزن تقریبی 15 کیلوگرم نیز بعنوان کیف دستی قابل حمل توسط مسافر با خود به داخل هواپیما بردیم !!! …
زمان خداحافظی:
شاید من به روی خودم نیاوردم و خیلی عادی جلوه دادم، اما خداحافظی برای من که بسیار آدم عاطفی هستم از همه کسانی که دوستشان دارم بسیار سخت بود… باور کنید که خیلی سخت بود… اصلاً نمی خواهم اون لحظات رو شرح بدهم فقط میخواهم تشکر کنم از کسانی که واقعاً منت گذاشتند، زحمت کشیدند و تشریف آوردند از:
مامان فاطمه – مامانی – عمو منوچهر به همراه زن عمو و ستایش – عمه اکرم – عمو ابراهیم و خاله اشرف – آقا رضا و خاله ( نازی ) – خاله فاطمه – نجمه – حسام و شقایق – وحید و محمد حسین و خانواده های خودمون باباها، مامان ها، شاهین و حسام … از همگی ممنون و متشکرم.
بعد از حداحافظی به سمت چک کردن پاسپورت حرکت کردیم…
ادامه دارد…
مبارکهههههههههههه
سلام ای بابا حالا ما نتونستیم بیایم فرودگاه نباید اسممون رو بیاری؟ عجب روزگاری ای جوونی کجایی یادت بخیر
من موقع پروازتون داشتم از L.A میومدم تهران هرکاری کردم نتونستم زودتر برسم D:
سلام
وبلاگ جدید مبارکه
یاد روز ژرواز خودم افتادم
الکی نگو، بابا امروز می گفت هنوز دلمون تنگ نشده که بیایم مالزی… پس ما کی آجیل بخوریم!!!… مگه تو جوراب مورچه رو دیدی… اینجا مورچه ها صندل می پوشن…
حالا قدرمون رو بدون اونجا بودیم اذیتمون می کردی… 🙂
سلام به داداش مجید و زنداداش گلم شبنم خانم .
بیکار بودین پشدین رفتین دلمون براتون یه زره شده اندازه سوراخ جوراب مورچه
D:
امیدوارم که بهتون خوش بگزره و تو درس موفق باشید به امید دیدار زود
دلم براتون خیلی تنگ شده خیلی دوستون دارم
salam mikonam be hame doostan ke khili khili delam barashon tang shode..be baba rezay golam..maman..maman o babay khodam..mamani o agha .. shahin..shaghayeghe azizam o shoyesh(hesam)..nazi ..shahdade B marefat..shayan..shahab..amir..majid..agha reza..hesam ke khili delam barash tang shode o zang nemizane ..vahid..zahra..hamed..fatemeh ..hamid ..mojgan ..amo taghi..amo mostafa..va baghiye ke bekham begam khili ziyadan vali inja be yade hame hastam va omidvaram har che zodtar betonam bebinameton….