یکشنبه , ۱۵ مهر ۱۴۰۳
خانه / دل نوشته ها / قصه سوم:

قصه سوم:

شاید الان بگید چرا اینقدر استراحتمون طولانی شد… به ادامه مطلب توجه بفرمایید…

پرواز اتحاد از تهران به کوالالامپور در ابوظبی 7 ساعت ترانزیت دارد… علتش هم کاملاً مشخص است… هواپیما بسیار بزرگ است و تعداد مسافرینی که می تواند حمل کند حدود 300-400 نفر است (برای اطلاعات بیشتر به اینجا رجوع کنید) … پس منتظر می ماند تا مسافرینش از سرتاسر جهان برسند و بعد به سمت مقصد طولانی خود پرواز کند… با توجه به تجربه قبلی و با توجه به این قانون که یک انسان معمولی بیشتر از 8 ساعت در روز نیاز به خوابیدن ندارد و از آنجایی که ما معمولی بودیم و زمان ترانزیت 7 ساعت بود، پس منطقی بود که این زمان را استراحت کنیم… و از آنجایی که شب قبل هم خوب استراحت کرده بودیم حتماً بیشتر از 5-6 ساعت نمی خوابیدیم… با یک گردش سریع در طبقه اول بهترین نقطه که هم به برد اطلاعاتی زبان انگلیسی دید مستقیم داشته باشیم و هم آرام باشد که استراحت کنیم و هم نزدیک به اینترنت باشد رو پیدا کردیم و مستقر شدیم تا بخوابیم…
نکته مهم پیرامون برد اطلاعاتی (که از تلویزیون های ال سی دی 32 اینچ تشکیل شده بود) این است که در هر صفحه فقط اطلاعات 8 پرواز جای می گرفت و برد اطلاعاتی فرودگاه ابوظبی در دو صفحه 16 پروازی را که ساعت آنها نزدیکتر بود اطلاعاتش را نمایش می داد… از آنجایی که تعداد پروازها بسیار زیاد است معمولاً تا 30 دقیقه قبل از پرواز فرصتی برای نمایش اطلاعات پرواز وجود ندارد… پس ما تا ساعت 2.15 صبح فرصت داشتیم تا با خیال راحت استراحت کنیم…
از آنجایی که در شرایط خاص و برای انجام کارهای خاص اتفاقات خاص تر صورت می پذیرد، من کمتر احساس خواب می کردم، اما هر طور بود تا ساعت 11 استراحت کردم… علت اینکه از خواب بیدار شدم سرما بود… اولش فکر میکردم اشتباه می کنم ، چون زمانی که ما به فرودگاه رسیدم هوا آنقدر گرم و شرجی بود که قابل توصیف نیست و هنوز چند ساعتی از اون زمان نگذشته بود و تقریباً این سرما در کشور گرمسیر برای من بسیار عجیب بود… بلند شدم و کمی در فرودگاه قدم زدم و مجدد بازگشتم که به ادامه خوابم برسم… البته نیم نگاهی هم به برد اطلاعاتی انداختم و مشکل خاصی نبود و پروازها همگی به موقع انجام می شد… حدود ساعت 11.30 بود که بازگشتم و با آخرین نگاهم به برد اطلاعاتی 2 پرواز برایم جالب توجه بود… یکی ونکوور کانادا و دیگری نیویورک که ساعت پرواز آنها 12 بود… دوباره خوابیدم و بعد از حدود 45 دقیقه تا 1 ساعت شبنم گفت که هوا سرد شده… خودم هم احساس سرما می کردم… با یک چرخ زدن در فرودگاه متوجه شدم تعداد بسیاری از مسافرین پتوهای همانند (متحد الشکل) به همراه دارند… کمی که دقت کردم دیدم پتوها با برند اتحاد نیز مزین شده است… از کیوسک اطلاعاتی درخواست پتو کردم و من رو به محل توزیع پتوها راهنمایی کردند… 2 عدد پتو درخواست کردم و به سمت محل استراحت برگشتم… ساعت حدود 12.30 بود… با یک نگاه به برد اطلاعاتی متوجه شدم هر دو پرواز ونکوور و نیویورک با تاخیر مواجه هستند… و حتی کانتر دریافت کارت پرواز نیز باز نشده… اما پروازهای ساعتهای بعد اسمشان در لیست قرار گرفته… یکی از پتوها رو به شبنم دادم و یکی رو هم روی صندلی گذاشتم تا مجدد داخل فرودگاه دوری بزنم و کسب اطلاع کنم… به کیوسک اطلاعات پرواز رفتم و پرسیدم کدام کانتر برای پرواز به کوالالامپور هست… که جواب آنها جالب بود… بعلت مه غلیظ فعلاً تمامی پرواز ها از/به فرودگاه ابوظبی با تاخیر انجام می شود… و این بود آغاز استراحت طولانی مدت ما.
از حواشی بگذریم و بیشتر به اصل بپردازیم… این مه غلیظ تا ساعت 9 صبح ادامه داشت و پروازها به ترتیب لغو می شد… پرواز به نیویورک، ونکوور، پاریس، آمستردام (3 پرواز)، پاکستان، بحرین … تمامی این پرواز ها از برنامه خارج شد… حدود ساعت 10 بود که هوا صاف شد و خورشید مجددا خودنمایی کرد… هوا دوباره گرم شد و منتظر بودیم که پروازها به سرعت انجام شود… مجدد به کیوسک اطلاعات پرواز رفتم و از زمان پرواز پرسیدم… بازهم جواب جالب بود… بعلت اینکه پروازها از کشورهای مختلف با تاخیر مواجه شده ابتدا باند پرواز برای پروازهای ورودی باز می شود و در لا به لای پروازهای ورودی پروازهای خروجی را نیز قرار می دهیم… در این مدتی که ما منتظر بودیم 3مرتبه غذا سرو شد… (البته غذایی که واقعاً قابل خوردن نبود) که ما یکمرتبه اش رو که تکه های مرغ بود گرفتیم و مجدداً من نخوردم اما شبنم نصفش رو خورد… در این مدت محل اقامت ما سالن فرودگاه بود و بدون داشتن هرگونه امکانات رفاهی، بالاجبار بر روی صندلی های فلزی فرودگاه نشسته بودیم… از طرفی با بالا آمدن خورشید گرمای هوا نیز کم کم بر سرمای سالن غلبه می کرد… بالاخره پس از 12.30 دقیقه توقف بعلت نامساعد بود شرایط جوی و 7 ساعت زمان ترانزیت یعنی چیزی در حدود 19.30 دقیقه توقف در فرودگاه ابوظبی در ساعت 3 بعد از ظهر از فرودگاه ابوظبی به سمت کوالالامپور پرواز کردیم…
همه چیز به بدترین شکل ممکن پیش می رفت… روز پرواز 4 شنبه بود و قاعدتاً میبایست روز 5 شنبه ساعت 13.55 دقیقه به وقت مالزی به فرودگاه می رسیدیم… طبق هماهنگی با دانشگاه برای ترانسفر و نیز راهنمایی دانشجویان جدید یک نفر در زمان ورود به کشور مالزی می بایست به استقبال آن
ها در فرودگاه آمده و آنها را به دانشگاه ببرد… آنجایی که من متوجه شدم در ابوظبی پروازمان با تاخیر چندساعته مواجه است طی یک نامه به دانشگاه اعلام کردم که ما با حدود 3-4 تاخیر میرسیم به مالزی و آنها هم اعلام کردند مشکلی نیست… با توجه به تغییر ساعت و نیز مسافت پرواز بر طبق قاعده در هر ساعتی که از پرواز از فرودگاه ابوظبی انجام شود دقیقاً 12 ساعت بعد به وقت مالزی هواپیما در فرودگاه کوالالامپور به زمین خواهد نشست… حساب آن ساده است… پرواز ساعت 3 بعد از ظهر ساعت 3 صبح به وقت مالزی آنهم در روز جمعه که تقریباً دانشگاه تعطیل است به کوالالامپور می رسد… یکی از وظایفی که این مامور دانشگاه بعهده دارد همراه داشتن نامه پذیرش برای ورود به مالزی است که در صورت ارائه تسهیلاتی برای دادن ویزای دانشجویی قائل می شوند… ساعت 3 صبح به کوالا رسیدیم و قبل از اینکه از گیت برای صدور ویزا عبور کنیم به دفتری مراجعه کردیم که مخصوص افراد VIP مثل ما بود… یعنی افرادی که قرار است از طرف دانشگاه و یا شرکت خاصی همراه نامه خاصی دنبالشون بیان فرودگاه میتونن در اون دفتر منتظر بمونند… از مسئول دفتر که بیدار بود پرسیدم مامور دانشگاه کی میاد!!! گفت معمولاً هر روز صبح و گاهی اوقات نیز بعد از ظهر ها میاد که شما میتونید تا صبح اینجا بمونید… من و شبنم تصمیم گرفتیم بر روی صندلی های نه چندان راحت آن محل به استراحت بپردازیم… خستگی نزدیک به بیش از 30 ساعت نخوابیدن واقعاً دردآور بود…
صبح شد و مامور دانشگاه نیامد… با دانشگاه تماس گرفتم و گفتند دیروز آمده نبودید و چون امروز جمعه است و فقط هم شما هستید، لطفاً یک ماشین تهیه کنید و به شهر ملاکا بیاید… رسیدش فراموش نشود… ما هزینه شما رو پرداخت می کنیم… از آنجایی که ما هنوز از گیت ویزا رد نشده بودیم، همراه با کوله های سنگین بر دوش به سمت گیت حرکت کردیم و با گرفتن ویزای 3 ماهه توریستی برای پیدا کردن بارهای از دیشب مانده مان فرودگاه رو زیر پا گذاشتیم… به اطلاعات درب خروجی رسیدیم و پرسیدیم که بارهای ما کجاست… یک خانم مالایی که انگلیسی را در حد اول راهنمایی بلد بود ما رو راهنمایی کرد و گفت چون شما از گیت گمرک هم عبور کردید باید به پلیس مستقر در فرودگاه خودتون رو معرفی کنید و اجازه برگشت بگیرید… انبار شرکت اتحاد قبل از بازرسی گمرک است… به پلیس فرودگاه مراجعه کرده و با در امانت گذاشتن پاسپورت یک عدد بر چسب الکترونیکی به دور دست اینجانب بسته و درخواست 1 رینیگت بابت برچسب نمودند… با داشتن آن برچسب در تمامی قسمت های فرودگاه می شد تردد کرد بدون هیچگونه دردسری… به سراغ انبار اتحاد رفتیم و چمدانهای سنگینمان رو تحویل گرفتیم… بعد از گرفتن پاسپورت به دنبال تاکسی برای رفتن به ملاکا بودیم… فاصله فرودگاه تا ملاکا حدود 110 کیلومتر است… هر شرکت تاکسیرانی که حجم بار ما رو می دید صحبت از قیمت 400 رینگیت و 350 رینگیت   می کرد… فکر ایرانی خود رو به کار انداختیم و قرار شد شبنم کمی دورتر منتظر باشد تا من اول ماشین بگیرم و بعد بار رو نشان بدهیم… با پرداخت 198 رینگیت (حدود 56هزارتومان) تاکسی رو گرفتیم و به سمت ملاکا و هتلی که یکی از دوستان از قبل رزرو کرده بود حرکت کردیم…
2 ساعت مسافت فرودگاه به هتل را در خواب عمیق به سر بردیم طوری که راننده از خواب بیدارمون کرد و گفت رسیدیم هتل… گفتم همه چیز به بدترین شکل ممکن پیش می رفت… به پذیرش هتل رفتیم و گفتیم از قبل اینجا اتاق رزرو کردیم… هرچه گشتند نه اسمی از ما بود و نه اسمی از دوست مالایی… یعنی اینجا هم هماهنگ نشده بود… ساعت حدود 10 بود… هماهنگی های لازم انجام شد و مسئول پذیرش گفت اتاق شما تا ساعت 12 آماده می شود… از آنجایی که رینگیت مالزی زیاد بهمراه نداشتم آدرس اولین صرافی را گرفتم که ساعت 12 که برگشتم پول را تحویل بدهم… نزدیکترین صرافی در نزدیکترین فروشگاه زنجیره ای Jusco قرار داشت… فروشگاه های Jusco همانند شهروند خودمان هستند اما کمی (بخوانید خیلی) بزرگتر و شیک تر… ساعت 12 به هتل بازگشتیم و ظاهراً مشکل خاصی نبود… مجدداً به استراحت پرداختیم…
چون خیلی طولانی شد کمی استراحت کنیم، اما قصه چهارم رو زودتر خواهم گفت…
مجموع قصه های ما 7 قصه در بخش اول خواهد بود… یعنی قبل از زمان ثبت نام در دانشگاه مالتی مدیا.

همچنین بررسی کنید

دوچرخه سواری می کنیم

  همیشه از بچگی دوست داشتم اینجوری دوچرخه سواری کنم و فکر می کردم خیلی …

۲ نظرها

  1. سلام
    اینقدر با کلاس شدی دیگه وبلاگ بدردت نمیخوره
    مخلصیم

  2. ایول عجب سفره باحالی من میمیرم واسه این سفرهای با دردسر ایول
    راستی این همه باری که بردید چی بوده اخه بابا نمیبردید اونجا می خریدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.