4-5 روز مونده بود به كنفرانس خانمي كه مسئول ارتباطات بود ايميل زد كه ميخواهي برات هتل بگيريم، كه من اول پرسيدم كدوم هتل قرار مستقر بشين و گفتن هتل “هاليدي اين” … تو نقشه گوگل نگاه كردم ديدم دوره، گفتم نه هتلتون خيلي به شهر شاه عالم دوره… من هتل نمي خوام… فقط برنامه هاي جانبي رو هستم…گفت صبح روز اول يه گردش شهري داريم و شبش يك كلاس آموزش ارائه مقاله داريم … گفتم گردش هم نميام بريد خوش بگذره اما ساعت 6 ميام هتل…
روز اول رسيد… وقتي رفتم هتل ديدم اونجا هيشكي نيست (ولي خداييش عجب هتلي بود، جاش خيلي پرت بود اما ساختارش خيلي جالب بود)… پرسيدم گفتن رفتن گردش تو ترافيك موندن… نشسته بودم كه يه آقايي از عوامل اومد گفت با كي كار داري؟! گفتم من مجيدم، شركت كننده ام… گفت آهان اينا رفتن گردش برميگردن… بشين تا بيان… 5 دقيقه نشستم يه خانمي اومد گفت مجيد؟ گفتم بله، گفت من فلاني هستم… اينا رفتن بيرون ترافيك موندن ميان… بيا از خودت پذيرايي كن… گفتم باشه ميام شما بفرماييد… يه آقايي داشت با تلفن صحبت مي كرد، از اون خانومه پرسيد اين كيه؟ گفت مجيده 🙂 بعد اقاهه اومد جلو سلام كرد، 3 دقيقه داشت خودش رو معرفي ميكرد نمي ذاشت من بهش بگم “هاي”، اسمش رو هم همون اول گفت كه من تا آخر معرفي اسمش رو يادم رفت 🙂 بعد گفت اينا رفت بيرون ترافيك موندن… ميخواستم بگم آخه هيچ آدم عاقلي اين ساعت روز نميره شهر گردي اونم با اين ترافيك بزرگراه فدرال و در ضمن من كاملا شيرفهم شدم كه اينا رفتن گردش و برميگردن… بالاخره بعد از 1 ساعت تاخير دوستان از گردش برگشتن… تو اون كلاس متوجه شديم كه 8 نفر نتونستن بيان و يك دوست ايراني كه از دانشگاه شيراز بود هم ظاهرا مشكل سربازي داشت و نتونسته بود بياد ولي قرار شد ويديو كنفرانس داشته باشه و همچنين با بقيه شركت كنندگان شامل 2 نفر هندي، 2 نفر مالايي (يكي از ساراواك يكي از شاه عالم) و گلنوش كه از استراليا آمده بود آشنا شدم…
كلاس پرزنتيشن اسكيل برگزار شد و ما ايراداتمون رو فهميديم و البته خيلي چيزهاي ديگه هم فهميديم… 🙂 جاي دوستان خالي رفتيم شام، اما غذايي كه بشه خورد و سير شد پيدا نكرديم… پس يك فنجان قهوه خوردم و از دوستان خداحافظي كردم تا فردا در دانشگاه ببينمشون…ساعت 12 بود اومدم خونه، خودم رو به زمين و زمان زدم كه بتونم بخوابم 6 صبح بيدار بشم اما اين اثر قهوه نذاشت كه نذاشت…
ساعت 9 با شبنم به محل برگزاري كنفرانس رفتيم… چقدر تشكيلات آماده كرده بودن… فكر كنم تعداد بچه هايي كه كار ميكردن و سرويس ميدادن 100 نفر مي شد… اينجا بود كه شاعر گفت، ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند…
رفتم فايلهاي پرزنت رو چك كردم و خوشبختانه مشكلي نبود. كم كم سالن داشت شلوغ مي شد و اتوبوس شركت كننده ها هم از هتل رسيد و دوستان وارد سالن شدند. صندلي هاي رديف اول مخصوص ما ها بود 🙂 بعد از برگزاري مراسم تشريفات افتتاحيه كه بيش از 1 ساعت طول كشيد زنگ تفريح بود و بعدش هم نوبت پرزنت ها… من نفر 4ام يا 5ام بودم براي پرزنت. نفر اول و دوم كه هر دو هندي بودند، با بياني پرزنت كردند كه فقط خودشون متوجه مي شدند و احتمالن داورها… نفر سوم از نيجريه بود، بنده خدا 14 ساعت تو راه بوده تا برسه مالزي و شب قبل رسيده بود… موضوعش خوب بود و كاملا تكنيكال… البته من و دو نفر ديگه از دوستان خودمون يه پا داور بوديم و همه رو ارزيابي مي كرديم. من معتقد بودم دو نفر اول كه هوووچ. اما نيجريه اي ميتونه يكي از برندگان نهايي باشه… حتي وقتي پرزنتش خوب نبود، كه من فكر كنم براي خستگي راه بود. (بعدا ازش پرسيدم دانشجوي چه مقطعي هستي؟ گفت مستر ميخونم و اين مقاله هم بخشي از پروژه پايان نامه ام هست)… نوبت دختر مالايي شد كه شركت كننده از دانشگاه محل برگزاري مراسم بود… البته ايشون پارسال هم شركت داشتن و برنده شده بودن!… ما داورها معتقد بوديم بوديم جايزه نفر اول رو براي ايشون گذاشتن كنار، بياد برداره بره ديگه چه به اين كارا 🙂 … اين دختره شب قبلش تو كلاس پرزنتيشن اسكيل حتي نمي تونست درست و درمون خودش رو معرفي كنه… موضوعش دقيقا شبيه موضوع نيجريه اي بود… درست يا غلط، من معتقدم مقاله براي خودش نبود و اين فقط يك پرزنتر بود… دوباره زنگ تفريح دادن (لغت فارسي معادل Coffee break نمي دونم چي ميشه! 🙂 )
وقتي برگشتيم با دانشجوي شيراز ويديو كنفرانس برقرار شد و البته اونها از قبل پرزنتشون رو بصورت فيلم فرستاده بودن كه نمايش داده شد و بعدش سوال و جواب ها از طريق اسكايپ پرسيده شد… از نظر من جوايز تمام شد… موضوع تكنيكال خوب كه سه نفر (يك نفر در مقطع فوق ليسانس- دو نفر ليسانس) زير نظر استادشون كار كرده بودن قطعا مستحق دريافت جايزه نفر اول بود… كارشون اونقدر قوي بود كه شكي نداشتم هيچ راهي براي اول شدن دختر مالايي نيست…نفر بعدي من بودم 🙂
سلام مجید جان، خیلی خوشحال شدم که برنده شدی، و تاحالا هم به وبلاگت سر نزده بودم، باحال می نویسی، فقط پرا بقیشو نگفتی، تو کف موندم 😀
سلام بر شما…
افتخار دادین منزل ما رو منور کردین 😉
استاد ما برنده نشدیم… فقط حضور داشتیم و پرزنت کردیم
ادامه داستان هم به چشم… به زودی می نویسم 🙂