پنج شنبه , ۷ فروردین ۱۴۰۴
خانه / تکنولوژی اطلاعات / مقاله می نویسم، پس هستم – قسمت پاياني

مقاله می نویسم، پس هستم – قسمت پاياني

با اعلام مجري برنامه به سمت جايگاه حركت كردم. خيلي سعي كردم كه نرم و آهسته پشت تريبون قرار بگيرم 🙂 و با ديدن حاضرين تمركز خودم رو از دست ندم. من تعداد 18 اسلايد آماده كرده بودم كه بايد در 15 دقيقه راجع به كليدهايي كه تو اسلايدها قرار داده شده بود توضيح مي دادم. با معرفي خودم و تشكر از حضور حاضرين پرزنتيشن رو شروع كردم. يكي از مهمترين نكاتي كه شب قبل و در كلاس پرزنتيشن اسكيل زياد تاكيد مي كردند، آي كانتكت (ارتباط چشم به چشم) بود. من هرچي اين داورها رو نگاه كردم تا بتونم باهاشون آي كانتكت داشته باشم، اونها همشون داشتن به پرده اسلايدها نگاه مي كردند. داوري كه از ژاپن بود (خودش ژاپني نبود) با تكان دادن سر و تاييد بخش هايي از اسلايدها واقعا بهم روحيه مي داد و اين باعث شد كه خيلي به خودم مسلط باشم. سعي كردم جملات و كلمات كاملا واضح گفته بشه تا باعث نشه مطلبي نامفهوم به نظر برسه و صد البته خودم متوجه لرزش صدا م بودم و نهايت سعي ام رو كردم تا بتونم كنترلش كنم اما اوني كه دلم ميخواست نشد و يه 10درصدي لرزش داشت ):

بعد از اتمام پرزنتيشن، نوبت سوال و جواب بود و من واقعا از اين قسمتش نگران بودم. به دو دليل. يكي اينكه متوجه منظور سوال كننده نشم و يكي هم اينكه نتونم خوب جواب بدم. به قسمت سوال جواب كه رسيد كاملا متوجه شدم كه ضربان قلبم رفته بالا و دچار استرس شدم… سعي كردم نفس كشيدنم رو تنظيم كنم تا بتونم با اين مشكل مقابله كنم…

سوال اول رو داور رومانيايي پرسيد. كه من هم سريع اسلايد ها رو جابجا كردم تا به قسمتي كه سوالش بود برسم. نمي دونم چرا اين سوال رو پرسيد در حالي كه خودش هم جواب رو مي دونست 🙂 و من اصلا فكر نمي كردم كسي از اين قسمت سوال بپرسه. سوالش اين بود كه ” مجرمان اينترنتي چطور ميتونن از طريق شبكه هاي اجتماعي، به شماره حساب يك نفر دست پيدا كنند؟ “… من اين موضوع رو بعنوان پيش زمينه كارم گفته بودم و جالب بود كه اين سوال رو پرسيد… جوابش رو خوب دادم… ولي اگه ميتونستم به اون استرس كاملا مسلط بشم يه جوابي بهش ميدادم كه تا عمق ماجرا رو حسابي درك كنه…

سوال بعدي رو داور انگليسي پرسيد… گفت براي اين مدلي كه شرح دادي، برنامه خاصي هم داري؟ جواب من نشون داد كه آدم بي تجربه اما راستگويي هستم 🙂 با اطمينان گفتم: ” نه! اين فقط يك ايده است و يك كانسپت. من هنوز برنامه خاصي براي اين مدل ندارم ” … ( البته بعد از مراسم دوستان گفتند بهتر بود مي گفتي مي خواهي رو مدلت كار كني و حتي به عنوان پروژه تحصيلي ارائه بدي. )

سوال سوم رو ارشدترين داور كه اونهم انگليسي بود پرسيد… پرسيدن سوال نزديك به دو دقيقه طول كشيد. قبلش شروع كرد يه توضيحاتي رو ارائه دادن و اون وسط ها هم مثل اينكه سوالش رو پرسيده بود و آخرش هم يه چيزايي گفت… بعد ازا ينكه صحبتش تموم شد من كاملا هنگ كرده بودم، چون اصلا نفهميدم سوالش چي بود و بايد چي جواب مي دادم… محترمانه ازش خواستم سوالش رو تكرار كنه كه اين باعث خنده حضار شد 🙂 و ما هم خنديديم… 🙂 ( بعد از مراسم، دوستان زيادي گفتند كه اونها هم متوجه سوال داور نشدند و من كمي به خودم اميدوار شدم ) البته بعد از اينكه مجدد سوال رو مطرح كرد، من باز هم متوجه نشدم كه پرسيد ” الان شبكه هاي اجتماعي از چه مدلي استفاده مي كنند؟ ” يا اينكه ” الان بهتره شبكه هاي اجتماعي از چه مدلي استفاده كنند؟ ” … من فرض رو گذاشتم رو سوال دوم و اول به شوخي گفتم بهتره بيان از اين مدل من استفاده كنند… و بعدش جواب نسبتا مناسبي به سوالش دادم… در آخر هم با احترام گفتم اگر كسي سوال بيشتري نداره من پرزنتيشنم تموم شد… كه نمي دونم چرا حاضرين به اين حرف من خنديدند!!! اين عبارت خيلي رايج هست…

وقت ناهار بود و همه براي صرف ناهار سالن رو ترك كرديم… دوستان مي گفتند خوب بود، البته دوستان هميشه نسبت به من لطف دارند، اما خودم نمره 70 ميدم و ميگم بد نبود… بعد از صرف ناهار، يكي پرزنتيشن داشت دقيق نمي دونم كي بود و بعد از اون هم نوبت دو دوست ايراني بود… مهم اين بود كه من عنوان يكي از اسلايد ها رو Conclusion متوجه شدم و به گلنوش گفتم پرزنتش تموم شد، آماده باش كه نفر بعدي هستي… اون يه نگاهي انداخت و گفت هنوز Solution هستش… كاملا احساس كرد كه من عمدي گفته باشم اما واقعا اينطور نبود و من فكر كردم پرزنت نفر قبلي الان تموم ميشه و بهتره حواسش باشه… من به خاطر اشتباهم عذرخواهي كردم.

بعد از اتمام پرزنت ها و با ارزيابي نهايي، من معتقد بودم كه يك جايزه براي منصور حيدري از دانشگاه شيراز و يكي هم براي نيجريه اي قطعي است. اما در مورد جايزه سوم گفتم يا براي دختر مالايي كه سال قبل هم شركت كرده بود و امسال تنها دانشجو از دانشگاه برگزار كننده بود خواهد بود و يا براي يك ايراني… طبق منطق مالايي، قطعي به نظر مي رسيد كه از بين 3 نفر نمي تونه 2 نفر ايراني باشه و اونهم 3 نفر خارجي باشن و هيچ مالايي نباشه… پس حتمن دختر مالايي برنده سومين جايزه است…

بعد از اتمام مراسمات روز دوم در سالن كنفرانس، براي گشت داخل دانشگاه سوار اتوبوس شديم و رفتيم دانشگاه گردي (دانشگاهي كه من خودم همه زير و روش رو بلدم 🙂 ) و بعد از اون براي انجام فعاليتهاي جانبي! راهي برج مخابراتي كوالالامپور شديم… طي اين يك ساعت و خورده اي كه در راه بوديم، من اطلاعات جالبي از فرهنگ و آداب مالزي به گلنوش خانوم دادم! و ايشون هم از تجربياتشون تو استراليا!

نمي دونم چرا راننده اتوبوس احمقانه ترين راه رو براي رسيدن به برج مخابراتي انتخاب كرد، در حالي كه من از مسير سريعتر و كم ترافيك تري مي تونستم مسافرين رو به مقصد برسونم… بالاخره رسيديم… سوار آسانسورهاي برج مخابراتي شديم و به سمت يكي از طبقات حركت كرديم… همگي وارد يك اتاق 30-40 متري شديم كه چندتا ميز چيده شده بود، و البته هنوز هوا كمي روشن بود و مي شد از شيشه هاي اون بالا حركت مردم تو شهر رو ديد… يك نفر از همه دعوت كرد كه توي يك صف بايستيم و همه ما، شامل داور ها، مديران و ما پرزنترها تو يك صف بدون ترتيب خاصي ايستاديم… همون نفر شروع كرد به تقسيم بندي حاضرين به گروه هاي 5 نفره… من و دانشجوي مالايي كه از ساراواك اومده بود به همراه داور ژاپني و يكي ديگه از داورها و يكي از مديران شركت كسپرسكي در آسيا تو يك گروه قرار گرفتيم… قرار شد براي هر گروه اسمي انتخاب كنيم، داورها خودشون رو معرفي كردن من نفر آخر اسمم رو گفتم، مجيد و اون داور گفت، اسم گروه ما باشه مجيك، مثل مجيد 🙂 هر گروه سر يك ميز نشست و به هر گروه يك جدول سودوكو دادند و قرار شد حل كنيم… من اولش خوشحال شدم و گفتم قطعن اولين گروهي خواهيم بود كه تمومش مي كنيم… چون بالاي هزار جدول سودوكو تا الان حل كردم… بقيه اعضاي گروه ما اصلا نمي دونستند چطوري ميشه سودوكو رو حل كرد و برام عجيب بود… وقتي جدول رو به نيمه ها رسونده بودم داور ژاپني با يك دليل مسخره گفت عدد 7 مربوط ميشه به فلان خونه، و من گفتم نه، اونجا ميتونيم عدد 9 هم بزاريم… گفت خوب ما 7 ميزاريم و بقيه هم تاييد كردند… ميخواستم بگم نمي دونم تو چطوري مهندس سكيوريتي شدي ولي اگه همه مهندساي سكيوريتي مثل تو فكر ميكردن الان تو گوگل مي شد شماره حساب و پسورد بانكي همه مشتري هاي بانك رو پيدا كرد. اون عدد اشتباه همانا و حل نشدن جدول همان. همه گروه ها دير يا زود جدول رو بالاخره حل كردند اما جدول ما اصلا حل نشد ):

اما فعاليت جانبي بعدي تكميل يه پازل بود كه خوب تو اون ما اول شديم 🙂 و بعد از نصب قطعات بزرگ پازل كنار هم ديگه يه تابلو درست شد و وايساديم باهاش عكس گرفتيم… بعد از اين برنامه ها، شام به رستوران گردان برج رفتيم… جاي دوستان خالي… البته من نمي دونم چرا آدمها بابت اين رستوران اين قدر پول ميدن، چون غذاي به درد بخوري كه بشه باهاش سير بشيم پيدا نكرديم، اما دسر هاي خوبي داشت … مزيتش اين بود كه داشتيم مي چرخيديم و غذا ميخورديم… بعد از اتمام شام به هتل برگشتيم و من به خونه خودمون اومدم…

روز سوم موضوع خاصي نبود، همه رو دعوت كردند و مدارك حضور در كنفرانس رو بهمون دادند و بعد از اون هم نفرات برتر رو معرفي كردند… نفر اول منصور حيدري از شيراز، نفر دوم دختر مالايي از يو آي تي ام و نفر سوم دانشجوي نيجريه اي… بعد هم يه سري عكس و يه پذيرايي مختصر و خدانگهدار… / پايان

همچنین بررسی کنید

دوچرخه سواری می کنیم

  همیشه از بچگی دوست داشتم اینجوری دوچرخه سواری کنم و فکر می کردم خیلی …

۵ نظرها

  1. موفق باشی پسرم

  2. موفق باشی پدر جان از شکستهای احتمالی نگران باش به موفقیتهات قکر کن .

  3. اسم مقالتون اینه:
    SASy Username and Password Management on the Cloud

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.