جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
خانه / دل نوشته ها / برسد به دست بابا

برسد به دست بابا

امروز یاد روزهای خاصی افتادم…
روزهایی به یاد بابا…
هنوز یکسال نشده که بابا بازنشسته شده…
مردی که مردانگی اش را در دست راستش گرفت و سلاحش را در دست چپ ، استوار در وسط میدان برای وطنش، دینش، اعتقادش و عزت هم میهنش در برابر نامردان روزگار از جان مایه گذاشت و مبارزه کرد.
از روزهای اول انقلاب که نبودیم و برایمان تعریف می کرد که چگونه جسورانه مبارزه کردند…
از روزهای جنگ که تصویری در کوچکی ذهنمان نقش دارد…
و از روزهایی که واقعاً به چشم خود دیدم…
از تهران تا کردستان… از 2 سال خدمت عاشقانه و به دور از خانواده در مهاباد…
روزهای چشم انتظاری که بابا چگونه بر میگردد؟
بابا مدیر بود اما پشت میز نشین نبود… کارمند بود اما همیشه شب ها تا دیر وقت چشم انتظارش بودیم…
هنوز روزهای نا امن میدان مولوی و بازار یادم هست…
هنوز خاطره قمه کشی میدان بهارستان را فراموش نکردم…
هنوز خاطره جنایت لویزان را فراموش نکردم…
به راستی چه می دانند مردمانی که شب را آسوده به صبح می رسانند، که در شب چه ها می گذرد…
چه شب هایی را با آسودگی خاطر به صبح رساندم که می دانستم حافظان امنیت جامعه تا صبح بیدارند…
صبح زودتر از از همه در دفتر حاضر می شد که مبادا کسی بیاید و پشت دفترش منتظر شود…
یادمان باشد همه چیز قانونی دارد… اما دوست داشتن، از هر نوع، قانون نیست… عشق می خواهد… برای مردم کار کردن شهامت می خواهد… به حرف نیست… در عمل است…
چه کسی می داند در درگیریهای فوتبال چه میگذرد…
چه کس میداند در تجمع برابر سفارت خانه ها  چه میگذرد…
چه کسی میداند چه می گذرد بر حافظان امنیت ملی در چهار شنبه آخر سال… چه کسی میداند چه تعداد مجروح می شوند؟
چه کسی می داند در راهپیمایی ها چه میگذرد؟
چه کسی میداند سرقت به عنف چیست؟ تجاوز چیست؟ قتل چیست؟ زورگیری و کیف قاپی چیست؟
آیا یک معتاد خطرناک دیده اید؟ تا بحال با چند معتاد آلوده به ایدز از نزدیک در گیر بوده اید؟ چه قدر حاضر به خطر کردن هستید؟
آیا میدانید مجازات یک پخش کننده مواد مخدر چیست؟ میدانید در صورت درگیری با یک مامور به هر نحوی حاضر به فرار است؟
آیا زورگیری و قمه کشی و قداره بندی دیده اید؟
30 سال خدمت عاشقانه که حقیقتاً قابل وصف نیست و کمتر کسی شاهد اصل حقیقت است و بابا شما خوب می دانی که من در برخی مواقع همراه شما بودم و از نزدیک خدمت عاشقانه ات را نظاره کردم… 

امروز اگر احترامی است برای ما، به پاس حرمت بابا است…

امروز من از طرفی خوشحالم که بالاخره فرصتی پیدا شد که شما بتوانید استراحت کنید و افسوس که در این فرصت که بسیار منتظرش بودم ، من در کنارتان نیستم تا از در کنار هم بودن لذت ببریم…
افسوس از اینکه بعد از سالها روزشماری کردن، بازهم نمی توانم طعم خوش با شما بودن را بچشم…
بابای خوبم، امروز که بعد از 2 ماه زندگی در اینجا برای شما می نویسم، اولین باری است که گریه می کنم… گریه من بخاطر دلتنگی نیست ( که دلتنگ هستم اما یادم دادی که در دلتنگی گریه نکنم. و گفتم چشم ) … گریه من از این است که روزهای خوب با هم بودن سپری می شود و در کنار هم نیستیم…
بابای عزیزم، می دانم که هیچ دست و زبانی توانایی تشکر از اصل زحمات شما را ندارد و من آنقدر کوچکم که در هیچ نمی گنجم چه برسد به اصل یا فرع…
چندی دیگر می شود یکسال که بازنشسته شدی… مطمئنم که هنوز عاشق شغلت هستی و درست است که زمانه خسته ات کرد اما هنوز آماده ای برای جنگیدن در میدان مبارزه…
پیشنهادی بچه گانه ای دارم که قبل از گفتنش عذرخواهی می کنم شاید از مجید کوچکت دور به نظر برسد… در میدان مبارزه سلاح سلاح است و تفنگ و قلم هر دو سلاح مبارزه… با تجربه موفق و انشای خوب دیروز و اعتقاد و عشق امروز، میدان مبارزه را ترک مکن که معدود هستید شماهایی که می دانید چه باید کرد…
بابای خوبم،
روزم را با یادت شب می رسانم، که اگر روزی به یادت نباشم آن روز حتماً در بیداری نبوده ام…
خوب میدانی که تنها کسی که در زندگی بی چون و چرا قبولش دارم، خودت هستی…
راهنمایم باش و منتظر راهنمایی هایت هستم…

دوستدارت

مجید

30 آذر 1387

همچنین بررسی کنید

دوچرخه سواری می کنیم

  همیشه از بچگی دوست داشتم اینجوری دوچرخه سواری کنم و فکر می کردم خیلی …

۱۲ نظرها

  1. دیشب اینجا شب یلدا بود. هر چی زنگ می زدیم می گفت تماس ممکن نیست. خلاصه همه طبق معمول مهمون بابا و مامان بودن!
    خلاصه جاتون خالي بود. عكساشو مي فرستم برات

  2. سلام.

    مجید میدونم که داره بهت سخت میگذره ولی خب چرا انقدر خودت رو با خاطرات زجر میدی به فکر آینده باش. به این فکر کن که برگشتی بتونی کمک بزرگی برای پدرت باشی. کاری کنی که پدرت به این درک برسه که بچه اش امروز انقدر بزرگ شده که بتونه به تکیه کنه. امیدوارم که سرافراز و پیروز برگردی و هرچه سریعتر درس خواندنت تموم بشه. البته من امیدوارم که انقدر وضع مالی ات خوب بشه که بتونی پدر و مادرت رو به اونجا ببری تا از رنج و عذاب فعلی مملکت راحت بشن ولی در هر صورت سعی کن به انقدر بزرگ بشی که بتونی تکیه گاهی برای پدر و مادرت باشی…

    قربونت
    یه پسرخاله باحال که بیشتر نداری اونم منم
    وحید 🙂

  3. امروز میخواهیم شما را به یک رویا و آرزو ببریم و اون چیزی نیست جز Update شدن وبلاگ حامد در سرزمین عجایب 🙂
    منتظرم

  4. مجید جان بابات زیر میزی هم میگرفت!؟

  5. مهسا خانم
    متاسفانه سوال بچه گانه ای بود…
    البته توقع زیادتری هم نداشتم…
    مطمئن باش اونی که دنبال زیر میزی هست، هیچ وقت جونش رو کف دستش نمی گیره… چون احتمال داره فردا دیگه زیر میزی نباشه…
    موفق باشید

  6. وبلاگ جالبی بود
    بخصوص مطلب برسد به دست بابا!
    منم پدرم مثل شما یک نظامی باز نشستست
    ولی از کامنت مهسا خیلی ناراحت شدم

  7. |عزیزم، پسرگلم باباجان از متن زیبا وبااحساست بسیار مشعوف شدم اول اینکه هیچوقت ازاظهارنظردیگران نگران نشووخودت را ناراحت نکن چراکه خداوند تبارک وتعالی درهمه احوال شاهد وناظر اعمال ورفتار بندگانش بویژه خادمین به مردم میباشد ثانیا خودشما وخانواده عزیزتر ازجانم شاهد این مدعا هستند چرا که فقط با رزق وروزی حلال میشود فرزندانی پاک وباایمان وبا اراده ای آهنین چون تو وبرادرانت تربیت کرد وتحویل جامعه دادکه موجبات مباهات من ومادر عزیزتر ازجانت رافراهم سازد این راگفتم که سرزنش ناآگاهان تورا متاثر نکند. واما بعد.

  8. یادت باشه آدمها مخصوصا اونائی که پنجره های آمال وآرزوهای زیبای زندگیشون رو / روبه خدا باز میکنند تاهمواره بجز خدا وزیبائیها چیز دیگری را نبینند بایستی بسیاری از مشگلات وسختیهای زندگی دنیائی را تحمل کنند تا بتونند هم نزد خدا وهم دربرابر وجدان پاک خود سرافراز وسربلند باشند . یادم میاد تقریبا بیست سی سال پیش که هم سن وسال شما بودم دنیائی از آرزوهای جوراواجور داشتم که هرگز فکر نمیکردم به آنها دست پیدا کنم اما به لطف خداوند متعال وکریم واستعانت از ائمه هدی بحمدالله تمامی خواسته ها یم راعنایت کردند زیرا خدای رحیم ورحمان بخشنده ترازآنست که بندگان خوب خودش را مایوس .وناامید کند .پس تامیتوانید تلاش کنید وبا توکل به خدا که بهترین وبزرگترین سرمایه است یکی یکی جاده های پزفرازو نشیب زندگی رو پشت سر بگذارید

  9. که مطمئنا خدای مهربان همواره یارویاور بندگانش میباشد .راستی ازخاطرات وگذشته ها نوشته بودی یادت باشه که انسانها مخصوصا بزرگان واندیشمندان همواره با خاطرات خود زندگی میکنند گذشته به انسان انرژی میده برای حرکت به جلو ومن همین را سرلوحه زندگیم قرار دادم وامروز با سربلندی وافتخار میگویم که با داشتن خانواده ای همچون شما عزیزانم همسری مهربان وصبور دلسوزو پرتلاش قانع ومتین که در سخت ترین شرایط زندگی همراهیم کرده است وازهیچ حمایتی درکوران زندگی ازمن دریغ نکرده است تا حمید عزیز که درصبرو بردباری تلاش و ممارست سختیهای زندگی مخصوصا در مراحل تحصیل وکسب مدارج علمی ودانشگاهی ازهیچ کوششی فروگذار نبوده ومشگلات راه را نادیده گرفته وتومجید که امروز به مردی بزرگ و با اراده مبدل گشته ای وبناداری تصمیمات زندگیت راعملی ساخته وآنها را به منصه ظهوربرسانی و وقطعا میتوانی به بهترین وجه یکی از بهترینها باشی همچنین حسام عزیز که به منزله پشتوانه ای برای خانواده است خودرا یکی از سعادتمندترین افراد میدانم ازاین رو باداشتن خانواده ای بزرگوار وپرتلاش نباید به جز این فکر کرد راستی یادم نره بگم که یکی دوسالیه دوتا عروس گل وخانم هم به جمع خانواده ما اضافه شده که انصافا به رونق زندگی ما افزوده اند دخترائی که فقط میشه گفت لطف خدا وموهبت الهی باشند برای رسیدن به اهداف بلند ووالای شما که امیدوارم همیشه پشتیبان ویار شما باشند یادت باشه فقط انسانهای بزرگ میتوانند کارهای بزرگ انجام بدهند پس تا میتوانی به رسیدن به قله های بلند علمی فکر کن ومرا نیز تا زنده ام برای رسیدن به این امر مهم درکنار خود حس کن .تابعد والسلام

  10. سلام مجید جان چطوری خوبی از این متن زیبا خیلی خوشم اومد البته تو بیشتر از من یادته که بابا چه سختی هایی کشید تا به اینجا رسید ولی منم به اندازه خودم یادمه که بابا تو مهاباد و سختی هایی کشید ، دور از خانواده ، دور از پدر و مادر عزیزش و … .
    تو خودت میدونی که وقتی من به دنیا آمدم بابا جبهه بود و وقتی 3ماهه بودم بابا اومد و من و تو بغلش گرفت و من تازه اون موقع بود که طعم خوش آغوش پدر و فهمیدم و وقتی که من مریض بودم و تو بیمارستان بستری بودم چقدر بالا سرم اومد. من اون موقع رو یادم نمیاد چون خیلی کوچک بودم.
    پس بهتره که ما سه برادر بتونیم براش بچه های خوبی باشیم و بمونیم و باعث سر بلندی بیشتر اون در این جامعه بشیم که بتونه به ما افتخار بکنه.
    به امید آن روز
    دوستدارت و برادر از کوچک از جان عزیز ترت

  11. آفتاب...قسمت اول

    دوست عزيز
    سلام متن زيباي برسد بدست بابا را خواندم نه يكبار بلكه چندين بار و هربار بيش از بار قبل تحت تاثير قرار گرفتم.به اين قلم زيبا و شيوايتان تبريك ميگم و از همه مهمتر به اين همه احساس پاك و صادقانه اي كه در شما وجود دارد.از مطلب زيباي شما و پاسخ زيباتر پدربزرگوارتان پيداست كه در چه محيط خانوادگي صميمي و سرشار از عشقي زندگي ميكرديد.
    پدر شما براي من به شخصه فردي قابل احترامند و من نيز به نوبه خود دستان پرتوان و زحمت كششان را ميبوسم و مطمئنم اگر افرادي چون ايشان در جامعه ما نبودند وضع ما بدتر از عراق و فلسطين ….مي شد.سلام و احترام مرا خدمت ايشان ابلاغ كنيد و بعنوان فردي كه در اين سرزمين در حال زندگي است از ايشان تشكر نماييد.

  12. آفتاب...قسمت دوم

    واقعا” نميدانم چرا اما اين مطلب شما مرا به گريه انداخت…..پدر من نظامي نيستند اما به قول شما عاشقانه 35 سال به اين مملكت خدمت نمودند ولي هنوز سنگر تدريس به بچه هاي اين مرزو بوم را ترك ننمودندو هر روز با دلي سرشار از عشق سر كلاس درس حاضر ميشوند…حرفهايتان كاملا” به دلم نشسته چون به نوعي زبان دل من بود…سپاس

    تمامي مطالب وبلاگتان را خوانده ام و ميدانم كه زندگي در يك كشور خارجي سختي خاص خودش را دارد اما به ياد داشته باشيد كه توكل به خدا آرامشي به ما خواهد دادكه سهمگين ترين و سخت ترين مشكلات به طرز معجزه آسايي درجه اهميت خودش را از دست ميدهد و تبديل ميشود به يك مساله ساده و حل شدني…يادمان باشه هرگز آرامش مان را فداي آسايش مان نكنيم…ميدانيد شايد نتوانيم اب و باد و دريا و توفان را در اختيار خود بگيريم اما ميتوانيم بادباني بسازيم و كشتي را به سمتي كه دلمان ميخواهد هدايت كنيم و من مطمئنم شما
    به اهدافتان مي رسيد.

    از زندگي و جهان هستي افرادي لذت مي برند كه به آن فكر كردند و همه لحظات ناب و زيبايش را شناختند.ابتدا بايد زندگي را خوب بشناسي تا بقدر شناخت از آن لذت ببري و اين زماني كاملا” معنا پيدا ميكند كه ما در اين جستجو به عشق برسيم ، عشق كه انگيزه اصلي ما براي داشتن يك زندگي شاداب و با طراوته و به نظر من شما به اين مرحله رسيده ايد چرا كه حتما” اكنون كه كيلومترها از وطن دور هستيد اگر براي لحظه اي چشمانتان را ببنديد و خاطرات خوش با خانواده بودن را مرور كنيد و از آنها لذت ببريد فردي
    عاشق ايدو فردي چون شما كه عاشق پدر و خانواده اش است انگيزه اي دارد براي رسيدن به بهترين ها و كسب بزرگترين افتخارات و سرفرازي خانواده اش و از همه مهمتر جبران تمام زحمات چنين پدري.

    براي شما دوست گرامي و همسر بزرگوارتان و خانواده محترمتان سلامتي ،سعادت و سربلندي خواستارم .منتظر مطالب جديدتان از درس و زندگي هستم .

    پيروز ، پويا و پاينده باشيد

پاسخ دادن به آفتاب...قسمت اول لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.