پنج شنبه , ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

گل

اون روزا که مشغول به کار بودم، هر وقت از اتوبان نیایش بر می گشتم خونه، اونجا که تقاطع جنت آباد یا ستاری هست(دقیق یادم نیست) یا چندتا چهار راه پایین تر سمت دهکده المپیک، همیشه چندتا از این بچه فسقلی ها، دختر یا پسر وایساده بودن و دسته گل رز می فروختن. و من هم چقدر گل رز دست این بچه ها رو دوست دارم… 2-3 تا دسته می خریدم و میزاشتم جلو ماشین تا برسم خونه…
چقدر دلم هوای گل رز بچه های گل فروش رو کرده…
بچه هایی که لذت می فروختند صادقانه…

همچنین بررسی کنید

یادآر

ده سال پیش همچین روزی٬ ۲۴ مهر ماه ۱۳۸۷ ٬ ساعت پنج و ده دقیقه …

یک نظر

  1. باباشبنم

    پسر گلم ایشااله اون روزها تکرارخواهدشدسال نورا پیشاپیش به شما عزیز تبریک میگم واز خداوند برای شما وشبنم جان سالی سرشارازنشاط وسلامتی ودر درسهایتان موفقیعت آرزومیکنم

پاسخ دادن به باباشبنم لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.