در جستجوی علم دست نوشته های ذهنم که به جای کاغذ مچاله شده بر پهنای دریای وب نوشته می شود، تا هم فکرم آزاد گردد و هم در مصرف کاغذ صرفه جویی
جوونتر كه بودم، روزايي كه سر كار مي رفتم، تا عصر كه برگردم خونه 5-6 تا فنجون چايي مي خوردم… 2 تا صبح… 1 دونه بلافاصله بعد از ناهار كه خوابم نبره… 2-3 تا هم عصر… اين روزا اگر شبنم صبحونه خونه نباشه، از چايي خبري نيست تا ظهر… وقتش معلوم ميشه… هروقت كه سردرد بگيرم… حدود ساعت 4… ناهار رو كه ميخورم بلافاصله چايي… از هفته ديگه هم كه كلاس هاي دانشگاه شروع ميشه بايد بساط چايي رو تو دانشگاه راه بندازم…
——————————————————————————————
اينجاي دنيا، براي من اتاق فكر نداره… اتاق فكر من بايد باز باشه كه بشه توش ساعت ها قدم زد و احساس خستگي نكرد…
——————————————————————————————
يادم مياد تو شركت، بعضي از بچه ها وقتي براي انجام كاري ميرفتن، كلي هم زحمت مي كشيدن و وقت ميذاشتن اما هميشه يك نفر بايد دوباره ميرفت و كار رو جمع و جور مي كرد… من ميگم، آدم يا كار نكنه يا كار خوب بكنه…ما كه كارامون رو كرديم، الك هامونم آويختيم… الان دوران بازنشستگيمون هست… كتاب مي خونيم… به جوونا ميگم 🙂
——————————————————————————————-
تو مدارك دانشگاه زده آيلتس 8 ميخواهد هيچ بخشي هم زير 6 نباشه… خيلي نامرديه… مگه مي خواهم اونجا زبان انگليسي تدريس كنم؟
——————————————————————————————
پيچ گوشتي رو گذاشته با آچار فرانسه ميزنه روش، تا يه پيچ پلاستيكي باز كنه… نيم ساعت پيشش من با دست باز كردم، راحت بود D:
—————————————————————————————-
ديشب تا 5 بيدار بودم… يه فيلم مي ديدم… بعد كه خوابيدم، ساعت 6 از صداي رعد و برق از خواب پريدم… تا ساعت 8 همينطور آسمون داشت خودش رو تيكه پاره ميكرد… شبنم رو رسوندم ايستگاه اتوبوس و رفتم دنبال چند تا كار… ساعت 12 بود ديدم خيلي خوابم مياد، رفتم بخوابم ولي ظاهرا چمن هاي همين پايين خونه ما خيلي بلند شده بود آقاهه اومده بود چمن مي زد… از اونطرف هم 2 طبقه پايين تر داشتن با دريل ديوار بتني رو سوراخ مي كردن اونم با حالت چكشي دريل… سه ساعت تمام بدون وقفه سر و صدا وحشتناك بود… نشد بخوابم… امشب هم بايد بقيه فيلم رو ببينم 🙂
شما چه خبر؟ خوبين؟ خوش ميگذره؟
درست ترین جله ای که شنیده و خوانده ام: خاک، سرد است